۶ مطلب با موضوع «روز نوشت ها :: قاطی پاتی ها» ثبت شده است

قاطی پاتی - 7

1. با داداش کوچیکه تنها بودیم تو خونه و داشتیم بلند بلند تبلیغ بستنی ماسالای میهن رو هوار می‌زدیم ... یهو یه صدا از بیرون اومد و دوتامون خفه شدیم. بابا از پشت پنجره داشت نگاه‌مون می‌کرد !! نگاه تاسف بار ؟! 

 

2. قطعا درس خوندن زجر آور ترین کار دنیاست ....

 

3. با بابا قرار گذاشتیم هر دفعه قارچ بخریم. چون اینجوری مامان مجبور می‌شه ماکارونی درست کنه !

 

4. ولنتاین ؟! هیچ وقت درکش نکردم ! شاید یه روزی بیاد من هم به اون درجه از عرفان برسم ://

 

5. تولدت مبارک هانی بانچ (=

 

6. تولد تو هم پیشاپیش مبارک استفان [:

نمیشد وبت رو حذف نکنی ... ؟!

 

7. میشه تولد امام باقر ( علیه السلام ) رو هم پساپس تبریک بگیم ؟! *-*\

 

8. یکی به گوشی مامان پیام داده " سلام ، میشه یه فال بگیرین ؟! " بابا هم برداشت براش نوشت " سلام ، نماز پنج شنبه بخونید یه هدیه بهتون میرسه ! " ... گفتم چرا براش الکی فال می گیری از خودت :/ گفت بذار بخونه یه ثوابی هم به ما برسه "-"\

اونجا بود که فهمیدم به کی رفتم !! [ آخه تو این وب ، وقتی چیزی رو کپی میکنید یه چیزی میگه !! گذاشتمش که ثواب بهم برسه :/ ]

وقتی پدر و دختر نمیدانند چطور برای خود ثواب جمع کنند ...

 

9. این دفعه قرار نیست رندش کنم ...

 

10. باور کنید خودش رند شد :/

  • ۵۲
  • حرف دل [ ۶۵ ]
    • صَبــآ ؛‌
    • يكشنبه ۲۶ بهمن ۹۹

    قاطی پاتی - 6 + چند مورد دیگر !

    1. ببخشید دیگه ... بعد اینکه قاطی پاتی - 5 رو منتشر کردم ، کلی چیز میز یادم اومد :/

    اگه نخوندینش برید سریع بخونید "-"\

    البته میدونم که عاشق قاطی پاتی هام هستین و همش رو 16 بار میخونید ((((= ^-^\

     

    2. بیاید یه ختم قرآن بگیریم که بیان نپوکه .. من با بقیه ی جاها خیلی مشکل دارم :((

    برم به دختر خاله کوچیکه بگم روز جمعه ۱۰۰۰ تا صلوات نذر کنه که بیان نپوکه !

     

    3. ظهر کتابام رسیدن D: چقدر این جمله های روی بسته ی پست خیلی سبز بامزه‌ست *-*

     

    4. بپاش ! این یه فعله ...‌‌‌‌ فعلی که پسر خاله کوچیکه اختراع کرده ! 

    پاشیدم ، پاشیدی ، پاشید ، می پاشیم ، می پاشید ، می پاشند ، بپاش ! 

    یعنی : پا شدم ، پاشدی ، پاشد ، پا می شویم ، پا می شوید ، پا می شوند ، پاشو !!!

    مثلا الان من پاشیدم ، یعنی من پاشدم XD

    [ همین الان متوجه شدم ، اصلا پا شدم یعنی چی :/ ]

     

    5. از سری فعل ها اختراعی به فعل پزیدم هم اشاره کنم که داداش کوچیکه اختراعش کرده بود ...

    پزیدم ، پزیدی ، پزید ...

    یعنی پختم ، پختی ، پخت !

    انقدر این فعل رو تکرار میکرد که من دوران راهنمایی سر امتحان عربی «طبخ» رو نوشته بودم پزید :/ معلم بیچاره هنگیده بود که من این فعل رو از کجام در آوردم ...

     

    6. از سری کشفیات پدر هم به این اشاره کنم ...

    داشتیم فیلم آمریکایی میدیدم ، بابا گفت استلا ببین همه ماشیناشون خارجی‌ان :/

     

    7. باورم نمیشه ... اگه 52 دقیقه دیرتر میرسیدم وبت حذف میشد !! اگه حذف میکردی هیچ وقت نمی بخشیدمت ...

     

    8. یه دفعه با پسر دایی و پسر خاله همینجوری رفتیم کافی شاپ :/

    بعد از این لامپ خوشگل و گوگولیا داشت ... از فروشنده هه پرسیدیم اسمش چیه ؟! گفت لامپ نیوتونی .... بعد من گفتم چه ربطی داره آخه :/ یه کم فکر کرد و گفت آهاااان ! لامپ ادیسونی بود نه نیوتونی XD

     

    9. بوجوجو چیست ؟! دختر خاله کوچیکه وقتی کوچیک بود به جوراب می گفت بوجوجو :/ به سیب زمینی میگفت مَنَنی ! به ماکارونی میگفت مُنُنو ! به مامانش میگفت آنی ! به مامان بزرگم میگفت مآنی :/ یعنی عاشق حرف زدنش بودم :/

    داداشم هم به یخچال میگفت خرچال ، به دوچرخه میگفت دوخرچه :/

    خودم هم به فیتیله میگفتم لیلیفه ، به خرسی هم سرسی ...

    نمیدونم چه ربطی داشت ولی جالب بود برام گفتم بگم ...

     

    10. از سری فحش های اختراعی هم به " بی علول " که پسر دایی وقتی کوچیک بود میگفت اشاره میکنم ...

     

    11. عااااا اون مرده رو یادتونه که با داداش کوچیکه ریختیم سرش و بعد زندانیش کردیم ؟! فرار کرده .... دیدینش حتما بهم خبر بدین :((

     

    12. یکی از پسر دایی کوچولو هام عاشق قرص بود ... یادش به خیر وقتی گریه می کرد و قرص می خواست بهش عدس میدادیم ...

     

    13. سین دال جان نرو ... بابا نرید دیگه اه :/ 

    چه وضعشه آخههههه :(((((

     

    14. راستی تو بلاگفا وب دارما ... اگه بیان پوکید اونجا پیدام کنید :((

    دنبال کننده های گرامی ... اینجا رو می خونید ؟! میگم اگه نمی خونید نظرتون چیه قطع دنبال کنید ، ها ؟! اگرم می خونید هر چند وقت یه بار یه حضور بزنید :/

     

    15. برید دعا کنید چیز دیگه ای یادم نیاد و گرنه تا قاطی پاتی - 19 میرم :/

     

    16. رفتم خونه پسر دایی اینا و با دیدن یکی از عکسای بچگیش کلی غش و ضعف کردم ، از بس که این بشر خوشگل بوده *-* بعد داداش دهه نودیش به من یه نگاه خاصی انداخت و به عکس خودش اشاره کرد و گفت هاااان ، ما ها رو نمی‌بینی دیگه :/ بعدم ابروهاشو انداخت بالا ! می خواستم خفش کنم :/ چی فکر کرده ؟! اصلا کی گفته ، هیچی بیخیال :/ خدا دهه نودیا رو نگیره ازمون :/

     

    17. میگم اینجا رو چک کنید چون احتمالا تا مورد 20 برم :/

     

    18. مامان اینا برای داداش کوچیکه کتاب IQ کلاس دوم خریدن ... مدیونید اگه فکر کنید دارم برای اولین بار از تست زدن لذت میبرم ، چون میتونم حل کنم و با حل کردن هر سوال کلی ذوق میکنم ... انقدر به خودم افتخار کردم که ((((=

     

    19. با خوندن این یاد اون روز افتادم که رفتم آرایشگاه و موهامو به در خواست بابا پسرونه زدم ... وقتی برگشتم و موهامو نشون دادم بابا گفت تو که هنوز مو داری :/

     

    20. شما هم مثل من از این مسئله هایی که میگه پسره فلان سال کوچیکتره و باباش فلان سال بزرگتره بعد سن مادر پسر رو میخواد متنفرید ؟! :/

    با اونایی که میگه توی پارکینگ انقدر تا چرخ هست و بعد تعداد موتور و ماشین ها رو میخواد :/

    همیشه اینا رو اشتباه میکنم ! درسته که زدن تست کلاس دوم به اعتماد به نفس می افزایه ولی اشتباه زدنش 720 روز از عمرت کم میکنه :/

  • ۳۶
  • حرف دل [ ۸۹ ]
    • صَبــآ ؛‌
    • دوشنبه ۱۳ بهمن ۹۹

    قاطی پاتی - 5

    1. خب راستش این چند روز خونه نبودیم و ببخشید که نتونستم براتون خیلی کامنت بذارم ! بعد ماه ها پامو از خونه بیرون گذاشتم ×-× خوش گذشت ، تقریبا ...

     

    2. میگم بچه ها چه زود بزرگ میشن. حالا انگار خودم کوچولو موندم :/ داداش کوچیکه و دختر خاله ، پسر خاله کوچیکه رو سرکار گذاشته بودن و هی میگفتن تو دختری !! بعد بنده خدا پسرخاله کوچیکه به خودش شک کرد و رفت هی از مامانش پرسید که " مامان ! من پشلم ؟! " [ ترجمه : مامان ! من پسرم ؟! ] خاله م هم گفت آره ، ولی این دیگه قبول نمی کرد :/ هزار جور قسم گرفت که پشل باشه !

     

    3. دختر خاله و داداش کوچیکه داشتن نقاشی می کشیدن ، دختر خاله گفت لطفا زشت بکش چون قراره به استلا نشون بدیم و نمره بگیریم و من می خوام برنده شم :/

     

    4. فیلم میدیدیم ، توش گفتن پسره نمی تونه بچه دار شه و اینا ... داداش کوچیکه گیر داد که مگه این می خواد بچه رو به دنیا بیاره ؟! چرا میگن نمی تونه بچه دار شه ... ما هم هی " هیس ، هیس " کردیم که مثلا بپیچونیمش :/

     

    5. دختر خاله میگه من 1000 تا صلوات نذر میکنم ولی روز جمعه میفرستم ، اونم 500 تا ! میگم پس چرا کم می‌فرستی ؟! میگه چون روز جمعه ثوابش دو برابره !!! این دهه 90یا دیگه دارن با خدا هم در میفتن :/

     

    6. این تبلیغ میهن چه باحاله !!!! من عادت کردم دیگه همش هندی حرف میزنم :/ مثلا : چرا تو انقدر گیجولاهه ؟! :/

    چرا تبلیغ چی توز رو نشون نمیده ؟! من آهنگش رو خیلی دوست داشتم :(((

     

    7. پسرررر ! نزدیک یک سال بود پسر دایی بزرگه رو ندیده بودم ! اولندش که چرا انقدر ریش هاش بلند بود ؟! به قول مادرجون داعشی شده بود :/ دومندش هم اینکه ای کاش بهم سلام نمی کرد "-"\

    پسرا ! به من سلام نکنید ... نمی دونم چرا وقتی یه پسر بهم سلام میکنه هل میشم و کلا هنگ میکنم :/ ولی اگه بدون سلام حرفشو بزنه کاملا عادیم ...

     

    8. اون یکی پسر دایی رو هم یک سال بود ندیده بودم ... این دفعه هم درست حسابی ندیدمش ... بیخیال ... بیاید وانمود کنیم اصلا برام مهم نبود :/

     

    9. از نمایشگاه کتاب خرید نکردم ... ولی اینا رو از سایت ها و کتاب فروشی ها خریدم :

    مجموعه دونده هزارتو

    چلنجر دیپ

    از طرف آبری با عشق

    پایگاه سری

    رنگ خورشید

    خمپاره های فاسد

    و آرزو های بزرگ رو هم از پسر دایی قرض گرفتم ...

     

    10. وایییی لعنتی ... رفتیم خونه ی دایی و ... اصلا برام مهم نیست که خونشون مثل قصر بود :/

    عوضش ما هم ، ما هم ... ما هم ... اه ! خب لابد ما هم یه چیزایی دارین که اونا ندارن :/

    من که از نصف چیزا سر در نیاوردم ... مثلا آیفونشون که اصلا غیر قابل فهم بود :/ درشون هم دستگیرش سامسونگ بود :// از ایناست که با کارت باز میشه ... بقیه چیزا رو هم نگم ...

     

    11. عصر جدید رو می بینید ؟! این دختر ها میان برای بازیگری و مجریگری ... ما آب میشیم از خجالت :/ دفعه قبلی که با پسر دایی داشتیم میدیدیم ، از خجالتش رفت تو اتاق طفلک !! ما ها به جاشون خجالت میکشیم ... شفا بده خدا :/

     

    12. چقدر این دفعه فک زدم D:

    تازه همش فکر میکنم یه چیزی مونده :/

     

    13. عااااا راستی !! سین دال کجا رفت بی اجازه ؟! ×-×

     

    14. خوبید ؟!

     

    15. رند شد *-*\

  • ۲۲
  • حرف دل [ ۷۴ ]
    • صَبــآ ؛‌
    • شنبه ۱۱ بهمن ۹۹

    قاطی پاتی - 4

    1. من اصلا هم رو اون پسره تو تبلیغ تاپ گلد که مامانش می شوره ، باباش آب می کشه و خودش خشک می کنه کراش نزدم !

     

    2. اون پسره تو تبلیغ شکلات صبحونه ی فرمند اصلا منو یاد پسر دایی نمیندازه ×___×

     

    3. پسرای همسایه که جمع میشن تو کوچه ، یکیشون مثل اینکه آنابل دیده ( کلاس دومه :/ ) و اومده برا بچه ها تعریف کرده ! یکی از پسر بچه ها خیلی میترسه و میره تو خونه و خب مشکلاتی از قبیل دریایی در شب به وجود میاره !!!!! به مامانش میگه تو اینترنت براش بزنه آنابل که ببینه این اصلا چه شکلی هست ! مامانشم تو اینترنت میزنه سیندرلا و میگه بیا ، آنابل این شکلیه ، اون پسره الکی میگه آنابل وحشتناکه !! من که وقتی شنیدمش کلی خندیدم XD دم مامانه گرم !! [ یهو یادم افتاد گفتم بگم شاید شما هم بخندید! ]

     

    4. تو برنامه ی شاد یه کانالی بود که تیکه تیکه وصیت های حاج قاسم رو گذاشته بودن. من گفتم بذار تفأل بزنم ببینم برا من چی در میاد ×___× بسم الله گفتم و فاتحه خوندم و عدد 36 رو انتخاب کرد و رفتم ببینم که چیه ! باورتون نمیشه ... رفتم بالا دیدم 34 ، 35 ، ... 37 !!!!!! عدد 36 نبود :/ بین اون همه عدد من یه عددی رو انتخاب کردم که وجود نداشت ! به خودتون بخندید :||||||

     

    5. داداش کوچیکه رفته بود تو اتاق داشت بازی می کرد و چون در رو بسته بود حس کردم که باید مسئولیتم که فوضولی باشه رو به نحو احسنت انجام بدم ! رفتم دیدم همچین غرق بازیه که ... اصلا متوجه حضور من نشد :/ داشت با هوا می جنگید و انقدر لگد زد که نزدیک بود روده های فرد خیالی بریزه رو فرش و من با دیدن همچین صحنه ای عقم گرفت و داداش کوچیکه بلاخره متوجه من شد :| بعدم فهمیدم داشته با چه آدم کثیفی می جنگیده و تا تونستم زدمش ، مردکِ فاقد شعور رو !!

     

    6. آرتی ولم نمی کنه :|||| هی میگه باید داستان ویل رو بگی :|||| 

    بلو به لولو بگو بیاد آرتی رو بخوره :((((

     

    7. یه سوال می پرسم همگی باااااااید جواب بدین !!!! جواب ندین ، یا راستش رو نگین وبلاگ رو حذف می کنم :/

    سوال اینه : نظر شما راجع به اینجا چیست ؟ آیا پست های من شما را میخندانند ؟ :||||| (آخه چند نفر گفتن ، منم گفتم بذار مطمئن شم )

     

    8. فردا امتحان زبان دارم و هنوز نخوندم ! آدم بشو نیستم ....

     

    9. فقط میخوام به عدد 10 نزدیک بشم !

     

    10. اینم که می دونید برا چیه D:

  • ۳۰
  • حرف دل [ ۶۷ ]
    • صَبــآ ؛‌
    • يكشنبه ۱۴ دی ۹۹

    قاطی پاتی - 2

    1. فهمیدم لجبازیمو از کی به ارث بردم ! بابام ... ×___× چند شب پیش تو یکی از قسمت های سریال " خانه ی امن " پای دختره رو قطع کرده بودند و داشت جیغ و ویغ می کرد و انگار می گفت کف پام میخاره :/ و من با دیدن اون صحنه حسااااااااابی حالم بد شد ! اصلا یه چیزی شدم افتضاح ! بابا فهمید من خیلی چندشم شده ، گفت اه کف پای منم میخاره. بعد من گفتم بابا لطفا نگو :/ شروع کرد .... چی نگم ؟ نگم کف پام میخاره ؟ خب آخه کف پام میخاره. واقعا چرا نگم کف پام میخاره ؟ بدت میاد وقتی میگم کف پام میخاره ؟ گفتم نگو دیگه بابا اه :/ گفت چیو نگم ؟ گفتم همون ! گفت من که نمیدونم چی میگی ! گفتم اینکه کف پات میخاره ! گفت من که نمی خواستم بگم کف پام میخاره ! خودت هی میگی کف پام میخاره. و گرنه من اصلا کف پام نمی خاره ! داد زدم باباااااااا ! گفت خب باشه دیگه نمیگم کف پام میخاره. ولی خب اگه کف پام خارید چی ....

    خلاصه نزدیک 20 دفعه اون جمله رو تکرار کرد :/

     

    2. بعد 10 سال خاک خوردن بلزم توی کشو ، چند وقت پیش داداش کوچیکه برش داشت تا باهاش بازی کنه ! منم که وقتی تصمیم به درس خوندن بگیرم ، همه چی برام جالب میاد :/ رفتم سراغش و دیدم پسرررررر ( خدا نکشتت نرگس ، ببین چه جور افتاده تو دهنم ! ) ، عجب چیز خفنیه =| راستش قبلا ها مامان بابام رو دیوونه کرده بودم که بفرستنم کلاس موسیقی ، ولی خب راضی نشدن :/ برا همین هیچی از نُت و این چیزا نمی فهمم ! رفتم اینترنت و چند تا از آهنگای ابتدایی مثل جوجه جوجه طلایی ، تولدت مبارک ، اون آهوئه که گم شده بود ، توپ سفیدم و اینا رو دانلود کردم و یاد گرفتم. راستش رو بخواید آهنگ اون آهوئه از آهنگ ای ایران برام سخت تر بود :/ یه دفعه که همینجوری داشتم می زدم ، متوجه شدم دارم یکی از آهنگایی رو می زنم که بابا چند سال پیش تو خونه زمزمه شون می کرد :/// برا همین به بابا گفتم آهنگه رو بخونه و منم با بلز آهنگشو زدم ! رفتم تو اینترنت گشتم که کلش رو پیدا کنم ولی نکردم و همین باعث شد خودم کلش رو یاد بگیرم :/ نمی دونم چه جوری کشف کردم نت ها رو ! ولی کاملا با آهنگ همخونی میکنه ، شاید بهم وحی شد :|

     

    3. مامانم داشت ازمون می پرسید که برا فردا عدس پلو بذاره یا قیمه ! من گفتم عدس پلو و شروع کردم تعریف کردن ازش .... نمی دونم چی شد یهو بابا گفت آخه کدوم آدم عاقلی عدس پلو رو به قیمه ترجیح میده ؟ گفتم من ! بهم نگاه کرد و گفت : گفتم آدم عاقل !!!!!!! لازمه بگم با خاک یکسان شدم یا خودتون ملاحظه فرمودید D:

     

    4. وقت نماز بود و طبق معمول من و داداش کوچیکه داشتیم هم دیگه رو له و لورده و می کردیم ، بابام که نمازش تموم شد معلوم بود از اینکه نفهمیده چی خونده حسابی اعصابش خورده ! رو کرد بهمون و گفت باز وقت نماز شد و شما دوتا شبکه ی مستند شدید ؟! ×____× ( منظورش از شبکه مستند همون برنامه های حیات وحشیه که نشون میده :/ )

     

    5. زانوی شلوار داداش کوچیکه یه کوچولو پاره شده بود و من دیدمش !! قیچی برداشتم و باهاش کلی طرح زدم. بعد چون متقارن نبود ، اون یکی زانوشم با قیچی پاره کردم و رفتیم که پدر و مادر رو سوپرایز کنیم D: خدا رو شکر دعوامون نکردن ، دیگه به این کارای من عادت کردن :/ ولی داداش کوچیکه عاشقش شده ، فکر می کنه الان با اون شلوار پاره خیلی خفن و شاخه XD

     

    6. تو کتاب نگارش داداش کوچیکه ، یه قسمتی هست که مثل یه جدوله و کلمه ها رو نوشته و بچه ها باید برا اون کلمه ها سوال طرح کنن. یه کلمه " جوان " بود ، داداش کوچیکه براش نوشته " کنکور باید بدهد " !!!!! ترکیدم از خنده وقتی خوندمش XD

     

    7. شبکه مستند داشت بچه شیر نشون میداد ، از بس خوشگل بودن گفتم ای کاش ما هم یه دونه بچه شیر داشتیم بزرگش می کردیم ! بابا گفت داریم دیگه ! بیشتر از دوتا صلاح نیست :/

  • ۱۵
  • حرف دل [ ۳۸ ]
    • صَبــآ ؛‌
    • چهارشنبه ۱۹ آذر ۹۹