۷ مطلب با موضوع «چالش» ثبت شده است

پاسخگویی یک عدد استلا !

1. راست دستین یا چپ دست ؟!

راست دست (= با دست چپم هم اگه صبور باشید می تونم بنویسم D: 

[ اگه منظور رو متوجه نشدید یعنی خیلی طول میکشه بخوام بنویسم :/ ]

 

2. نقاشیتون در چه حده ؟!

خوبه ، اگه بتونم از ذهن خودم هم نقاشی بکشم عالی میشه :/

 

3. اسمتون رو دوست دارین ؟!

البته ((= کی از اسمی که تو نصف شعر های حافظ هست بدش میاد ؟! [ همه با هم : دشمن ! ]

 

4. شیرینی یا فست فود ؟!

بستنی ! *-*

 

5. دوست دارین قد همسر آینده تون چند سانت باشه ؟!

وات :/ این چیزا که مهم نیست ... مهم اخلاقه *-*\

خب این شعار ها رو بذاریم کنار "-" از من کوتاه تر که قطعا نیست ، پس لطفا خیلی هم بلندتر نباشه :/ 170 بسه دیگه ×-×

 

6. عمو یا دایی ؟!

عمو ندارم پس دایی (=

 

7. خاله یا عمه ؟!

عمه ندارم پس خاله ((=

 

8. عدد مورد علاقه تون ؟!

هر چی که رند باشه + 6 !

 

9. اولین وبی که زدین رو حذف کردین ؟!

اولین وبم تو بلاگفا بود ، مشترک با سولویگ (=

که بلاگفا پوکوندش *-*\ این دومین وبمه که حذفش نمی کنم !!

 

10. با کی بیشتر از همه تو بیان صمیمی این ؟! 

منظورت کیاست ؟! اگه آره خب ...

برندا و سولویگ رو بذاریم کنار چون تو واقعیت دوستامن (((=

ولی اینجا با آرتمیس ، کیدو ، عشق کتاب ، موچی ، آرام ، مونی ، حنا ، هانی بانچ و وایولت و نوبادی و استفان صمیمی ام ((=

هومم ، راستش اگه خیلی جزئی‌تر نگاه کنیم ، آرتمیس و بعد عشق کتاب !!

 

11. بابا و مامانتون تو بیان کیان ؟!

یک عدد بچه یتیم پاسخ میدهد "-"\

 

12. رو جنس مخالف کراشین ؟!

فعلا نه :/ بیرون نمیرم و گرنه الان ده بار کراش زده بودم D:

کلا فکر کنم دوبار کراش زده باشم ...

اووووه البته تو فیلم و کتاب حسابی کراش میزنم !!

الان هم رو نیشینویا ، هیناتا ، کاگیاما ، آساهی ، سوگاوارا ، اویکاوا تو انیمه ی " هایکیو " کراشم *-*\ خب همشون شور جذابیت رو در آوردن ، چیکار کنم :/

[ درباره تلفظ اسم ها و درست نوشتنشون اصلا مطمئن نیستم :/ ]

 

13. مترو یا قطار ؟!

مترو ، البته اگه از دست فروش هاش فاکتور بگیریم !

 

14. چند بار تو وبتون غرغر کردین ؟!

ده بار ؟! [:

 

15. سه تا از صفاتتون ؟!

خوش خنده ، خوش گریه ، خیال پرداز !

خجالتی ، اجتماع گریز ، کم حرف !

[ شیش هم مضربی از سه ئه دیگه ! ]

 

16. اگه می تونستین هویتتون رو عوض کنین ، دوست داشتین جای کی باشین ؟!

جای هیچکی شاید ... به هر حال هر کی تو زندگیش بدبختی های خاص خودش رو داره :/

 

17. الان از چی ناراحتین و چی اذیتتون می کنه ؟!

از حافظه ی قوی و زود اعتماد کردن و صدرصد تنبلیییی "-"\

و البته ... کنکور و کنکور و کنکور ‌‌!

اوه اون ۵ تا دنبال کننده ی خاموش هم هستن :/

 

18. به چی اعتیاد دارین ؟!

به کرم ریختن و اینترنت و خیالبافی !

 

19. اگه می تونستین یه جمله بگین که کل دنیا بشنوه ، چی می گفتین ؟! 

یه کلمه میگم ، بیخیال*-*\

 

20. پنج تا چیز که خوشحالتون می کنه ؟!

× جینگیل پینگیل های کوچول موچولو و وسایل نقااااشی *-*

× آهنگ ، وبلاگ ، کتاب ، دوستام ، n نظر و n پاسخ جدید ، تیلور ، بستنی و ماکارونی و کلا خوراکی !!

× خندوندن بقیه (("=

× وقتی یه موفقیت کسب می کنم !

× وقتی خدا ثابت میکنه حواسش بهم هست ...

 

21. اگه می تونستین به عقب برگردین ، چه نصیحتی به خودتون می کردین ؟!

لازم نیست انقدر به نظرات بقیه اهمیت بدی ...

اون شب نرو بیرون ...

اون روز برو بیرون !! اون روز بهش نگاه کن ...

 

22. چه عادت ها و رفتار هایی دارین که باعث آزار بقیه ست ؟!

اینو که از بقیه باید بپرسیم :/

شاید تنبلی ... مامان و بابام از دستم ناراحت میشن ، به خاطر اینکه درس نمی خونم ...

و آهان ! بروز ندادن احساسات !! من خوشحالیم و ناراحتیم تو جمع :| شکلیه ...

خنده های الکی هم هست ((:

 

23. صبح ها مامانتون / باباتون چه جوری بیدارتون می کنه ؟!

مامانم که داد میزنه ، بابام هم لگد ^-^\

 

24. کراش هاتون تو مدرسه ، با ذکر جزئیات ؟!

مدرسمون که مختلط نبود ، پس هیچکی *-*\

 

25. تا حالا شده به یکی اشتباهی پیام بدین و بعد دردسر بشه ؟!

آرهههه .. یه دفعه تو گوشی بابام به یکی از شاگرداش پیام دادم دوسِت دارم و مواظب خودت باش با یه ایموجی قلب و بوس !!! فهمیدم چه گندی زدم و اومدم پاکش کنم و بعد برای خودم پاک کردم :/ اونم زارتی سین کرد و خب طبیعیه که فهمید منم ×-× بعد نوشت می دونستم ازم خوشت میاد و ... منم گفتم اشتباه شده و باور نکرد و تا چند ماه دهنمو سرویس کرد :|

 

26. یه جمله ی تاثیر گذار برای مخ زنی ؟!

اهم ...

سلام خوشگله :/

یا ... سلام ، می خوام مخت رو بزنم !!

آخه چه توقعی از من دارید ؟! دارم میگم پسر بهم سلام کنه هنگ میکنم ، بعد یه جمله برای مخ زنی بگم ؟! :/

 

27. چه فرقی بیان شما تو فضای مجازی و دنیای واقعی هست ؟!

اینجا می تونم راحت احساساتمو بروز بدم ... اما تو واقعیت ، به هیچ وجه (:

 

28. یه دروغی که اینجا گفتین ؟!

جواب سوال 25 دروغ بود XD

خدایی دلم نمیومد بگم نه تا حالا پیش نیومده :(((

[ به جز این که نقشه ای شیطانی بیش نبود دیگه دروغ نگفتم ! اعتیادم به کرم ریختن معلوم شد ، نه ؟! ]

 

29. تو بیان چند تا اکانت دارین ؟!

یه اکانت ، دوتا وبلاگ ((=

 

30. اولین دوستتون تو بیان ؟!

اولین دوستم ؟! خب سولویگ رو میشناختم .... ولی خب فکر کنم عشق کتاب و بعد آرتمیس و بعد مونی و نوبادی و وایولت و موچی ((=

 

+ دیده شده در وب یومیکو (=

++ دعوت شده توسط موچی ((=

 

_____________

 

حقیقتا عاشق پست های رمزدارم ! قشنگ معلوم میشه کی وبت رو میخونه و پست هات رو دوست داره ... با تشکر از کسایی که رمز گرفتن XD

  • ۵۶
  • حرف دل [ ۶۴ ]
    • صَبــآ ؛‌
    • چهارشنبه ۲۲ بهمن ۹۹

    30 روز ژورنال نوشتن

    سلام =)

    مسخره نیست که فقط برای این چالش ها سلام می کنم ؟ •~•

    خب این چالش ۳۰ روزه رو اولین بار اینجا دیدم و منم قراره انجامش بدم ! لازمه بگم هر روز به روز میشه یا خودتون میدونید ؟ D: 

  • ۵۲
  • حرف دل [ ۱۱۱ ]
    • صَبــآ ؛‌
    • چهارشنبه ۱ بهمن ۹۹

    بلد نیستم !

    این چالش رو دیدین ؟ خیلی دلم می خواست توش شرکت کنم ولی نمی تونم ، اه :((((

    ولی خب به یه روش دیگه شرکت می کنم XD

    یه فیلم هست از بچگیام ، که دارم کتاب می خونم. صداش رو ضبط کردم و میزارمش اینجا گوشش بدین !

    اینجا حدودا 3 سال و نیممه ولی از همون موقع هم لجباز و فاقد اعتماد به نفس بودم !

    همه ی شعرا و داستانای اون کتاب رو بلدم ، ولی می گم بلد نیستم ! حالا اگه پسر دایی بود می گفت من همه رو بلدم فقط بگو کدومو بخونم ، در حالی که اصلا بلد نبود :/

    و وقتی ازم میپرسن شعر از کیه ، باز می گم بلد نیستم ! و برای این که ثابتش کنم ، از قصد ، شاهِد رو شاهَد می خونم ! و چون کسی واکنشی نشون نمیده چند بار تکرارش می کنم تا یکی بگه شاهَد نه ، شاهِد و من بگم گفتم که بلد نیستم !

    اون موقع کسی متوجه این لجبازیم نشده ، ولی بعدا که این فیلم رو دیدن متوجه شدن !

    بابا هنوزم بعضی موقعها بهم میگه شاهَد :/

     

    + قالب رو پاییزی کردم ×_____×

  • ۲۳
  • حرف دل [ ۶۰ ]
    • صَبــآ ؛‌
    • يكشنبه ۱۶ آذر ۹۹

    سی روز جمله ی قصار ! سی روز محو شدن در افق ...

    سلام =)

    این چالش رو مونی راه انداخته و قراره 30 تا از جمله های باحال یا تاثیر گذاری که شنیدیم و دیدیم و خوندیم رو بگیم ! 

  • ۲۳
  • حرف دل [ ۷۳ ]
    • صَبــآ ؛‌
    • شنبه ۱ آذر ۹۹

    کتاب چین !

    اصلا همه‌ی دختر ها چایی شیرینند ؛ هی می‌خواهند خودشان را برای این و آن شیرین کنند. مثل این نیلوفر خیارشور که کله‌ی سحر بیدار شده بود و چراغ خاموش رفته بود توی آشپزخانه. که چی ؟ که نشان بدهد چه پدیده ای است. چای را دم کرده بود ، نان را گذاشته بود تو ماکروویو و کره ، پنیر ، مربا ، خامه ، گردو و اصلا هر چی را که به دستش رسیده بود ، چیده بود روی میز. فقط مانده بود آرمان و ایمان را بچیند روی میز که آن هم غیر ممکن بود ؛ چون اصلا هیچ کس در تاریخ بشریت به یاد ندارد که آرمان و ایمان بیدار باشند و یک جا بند شده باشند.مانده بودم چطور این دختره توانسته زودتر از همه از خواب بیدار شود و این طور خودش را برای ما شاخ کند. به روی خودم نیاوردم و روی صندلی جا به جا شدم. از حرصم فقط دو لقمه نان و پنیر خوردم و چایم را هورت کشیدم. عوضش آرمان و ایمان نزدیک بود دست هایشان را بشویند و بیایند من را هم بخورند. انگار از قحطی برگشته بودند. در عرض جیک ثانیه لباس هایم را پوشیدم و کیفم را انداختم روی دوشم. بابا گفت :« چه کاره ای ؟» گفتم :« یعنی چی که چه کاره ام ؟ مثل هر روز کفشمو می‌پوشم و می‌رم پی کارم.» ولی بابا گیر داده بود که باید با هم کولر را سرویس کنیم. هر وقت گیر می‌داد ، تا کله‌ات را به دیوار نمی‌کوبیدی ول نمی‌کرد. تازه این بار می‌خواست درس «زندگی مشترک» هم بدهد. می‌گفت وقتی زن گرفتی ، باید بلد باشی کولرت را سرویس کنی. گفتم :« عمرا ! وقتی زن گرفتم ، تلفن می‌زنم سرویس کارم بیاد کولرم رو کولاک کنه.» گفت :« چی خیال کردی ؟ چپان چپان پول ازت می‌گیره. پوست از کله‌ات می‌کنه.» گفتم :« عیبی نداره. این قدر وضعم توپ هست که هم پولش رو بدم ، هم انعامش رو.» گفت :« بیخود با من بحث نکن. تو حالا حالا ها باید درس زندگی بگیری ، فهمیدی ؟» هر وقت کم می آورد ، همین را می‌گفت. بحث درس را پیش می‌کشید. معلم بود و فکر می‌کرد خانه هم دبستان است که درس بدهد. دیگر طاقت نداشتم بمانم و حرف بزنم. موتور مثل اسبی آماده بود و صدایم می‌کرد. صدای شیهه‌اش را می‌شنیدم. دلم می‌خواست زودتر از زمین کنده بشوم و بتازم. کلید موتور را برداشتم و زدم بیرون. نشستم روی زین و کلید را چرخاندم. هنوز از پیچ کوچه نگذشته ام که گلوله‌ی برفی می‌خورد به پس گردنم. برق از چشمانم می‌پرد. تکه های برف سر می‌خورد تو پشتم. غلام دورتر ایستاده و هرهر می‌خندد. خون جلوی چشمانم را می‌گیرد. به طرفش می‌روم. حمله کرد طرفم. مشت زد توی صورتم. یکهو دنیا دور سرم چرخید و همه چیز تار شد. بی هوش شدم ، باز بی هوشی ، و ندانی کجا هستی و کی هستی و با تو چه می‌کنند. صدای آژیر آمبولانس در گوشم بود ، همان صدایی که پس از آن شب سرد زمستان ، وقتی صبح شد ، لاشه‌ی مرا از زیر پل کشیده بودند. نور مهتابی خشن و دردناک است. چشم هایم را محکم می بندم ولی نور هنوز هم توی چشم هایم است. مثل انفجار. صداهای نامفهومی در اطرافم می شنوم. از لحنشان می فهمم که هیجان زده اند.

    «بیدار شده» «دکتر رو خبر کن»  «گفته بودند دیگه هیچ وقت ...»

    سعی می کنم بفهمم چه کسی این جاست ولی نور دارد مرا می کشد. می پرسم :«من کجام ؟ چرا تو بیمارستانم ؟ اینا کین ؟» خانم عینکی با وحشت نفسش را حبس می کند. با صدای مضطربی می گوید :«عزیزم. منم ، مامان.» مامان. واقعا این زن فکر نمی کند من مادر خودم را می شناسم ؟ عجیب ترین حس ممکن است. می پرسم :«اسم من چیه ؟» من کی ام ؟ بلند می گویم :«آینه ! یه آینه بیارین.» خانمی اسم خودش را مامان گذاشته توی جیبش می گردد و بسته ی پودر آرایشی آینه دارش را به دستم می دهد. بسته را باز می کنم. پودری را که روی آینه نشسته فوت می کنم و به انعکاس تصویرم خیره می شوم.

    یک غریبه به من زل زده است !

     

    کتاب هایی که ازشون استفاده کردم :

    شاخ دماغی ها نوشته ی سیده عذرا موسوی

    هویج بستنی نوشته ی فرهاد حسن زاده

    هستی نوشته ی فرهاد حسن زاده

    مترسک مزرعه ی آتشین نوشته ی داوود امیریان

    فرشته ها از کجا می آیند نوشته ی مصطفی خرامان 

    گرگ ها گریه نمی کنند نوشته ی محمد رضا یوسفی

    بیهوشی نوشته ی گردن کرمن

     

    + میدونم خیلی زیاد شد ! شرمنده 0__0 کار خیلی سختی بود ، می خواستم تا جایی که میشه به هم مرتبط باشن ! و بنظرم بد نشد بجز اون قسمتی که تو زمستون کولر سرویس می کردن :/

    راستش قسمت اول چالش رو نوشته بودم ولی از اونجایی که بنظرم افتضاح اومد ، دیشب نشستم و این رو جور کردم !

    ++چالش توسط بلاگردون راه انداخته شده و ممنون از آرتمیس ، مونی و حنا که منو دعوت کردند

    +++ من هم از استیو ، هیچ ، یومیکو ، مائوچان ، فائزه ، نوبادی ، ناستاکا ، آپولو دعوت میکنم =)

    اگه کس دیگه ای هم دلش میخواد بنویسه بگه من دعوتش میکنم D:

  • ۱۷
  • حرف دل [ ۳۹ ]
    • صَبــآ ؛‌
    • شنبه ۱ آذر ۹۹