1. خب راستش این چند روز خونه نبودیم و ببخشید که نتونستم براتون خیلی کامنت بذارم ! بعد ماه ها پامو از خونه بیرون گذاشتم ×-× خوش گذشت ، تقریبا ...

 

2. میگم بچه ها چه زود بزرگ میشن. حالا انگار خودم کوچولو موندم :/ داداش کوچیکه و دختر خاله ، پسر خاله کوچیکه رو سرکار گذاشته بودن و هی میگفتن تو دختری !! بعد بنده خدا پسرخاله کوچیکه به خودش شک کرد و رفت هی از مامانش پرسید که " مامان ! من پشلم ؟! " [ ترجمه : مامان ! من پسرم ؟! ] خاله م هم گفت آره ، ولی این دیگه قبول نمی کرد :/ هزار جور قسم گرفت که پشل باشه !

 

3. دختر خاله و داداش کوچیکه داشتن نقاشی می کشیدن ، دختر خاله گفت لطفا زشت بکش چون قراره به استلا نشون بدیم و نمره بگیریم و من می خوام برنده شم :/

 

4. فیلم میدیدیم ، توش گفتن پسره نمی تونه بچه دار شه و اینا ... داداش کوچیکه گیر داد که مگه این می خواد بچه رو به دنیا بیاره ؟! چرا میگن نمی تونه بچه دار شه ... ما هم هی " هیس ، هیس " کردیم که مثلا بپیچونیمش :/

 

5. دختر خاله میگه من 1000 تا صلوات نذر میکنم ولی روز جمعه میفرستم ، اونم 500 تا ! میگم پس چرا کم می‌فرستی ؟! میگه چون روز جمعه ثوابش دو برابره !!! این دهه 90یا دیگه دارن با خدا هم در میفتن :/

 

6. این تبلیغ میهن چه باحاله !!!! من عادت کردم دیگه همش هندی حرف میزنم :/ مثلا : چرا تو انقدر گیجولاهه ؟! :/

چرا تبلیغ چی توز رو نشون نمیده ؟! من آهنگش رو خیلی دوست داشتم :(((

 

7. پسرررر ! نزدیک یک سال بود پسر دایی بزرگه رو ندیده بودم ! اولندش که چرا انقدر ریش هاش بلند بود ؟! به قول مادرجون داعشی شده بود :/ دومندش هم اینکه ای کاش بهم سلام نمی کرد "-"\

پسرا ! به من سلام نکنید ... نمی دونم چرا وقتی یه پسر بهم سلام میکنه هل میشم و کلا هنگ میکنم :/ ولی اگه بدون سلام حرفشو بزنه کاملا عادیم ...

 

8. اون یکی پسر دایی رو هم یک سال بود ندیده بودم ... این دفعه هم درست حسابی ندیدمش ... بیخیال ... بیاید وانمود کنیم اصلا برام مهم نبود :/

 

9. از نمایشگاه کتاب خرید نکردم ... ولی اینا رو از سایت ها و کتاب فروشی ها خریدم :

مجموعه دونده هزارتو

چلنجر دیپ

از طرف آبری با عشق

پایگاه سری

رنگ خورشید

خمپاره های فاسد

و آرزو های بزرگ رو هم از پسر دایی قرض گرفتم ...

 

10. وایییی لعنتی ... رفتیم خونه ی دایی و ... اصلا برام مهم نیست که خونشون مثل قصر بود :/

عوضش ما هم ، ما هم ... ما هم ... اه ! خب لابد ما هم یه چیزایی دارین که اونا ندارن :/

من که از نصف چیزا سر در نیاوردم ... مثلا آیفونشون که اصلا غیر قابل فهم بود :/ درشون هم دستگیرش سامسونگ بود :// از ایناست که با کارت باز میشه ... بقیه چیزا رو هم نگم ...

 

11. عصر جدید رو می بینید ؟! این دختر ها میان برای بازیگری و مجریگری ... ما آب میشیم از خجالت :/ دفعه قبلی که با پسر دایی داشتیم میدیدیم ، از خجالتش رفت تو اتاق طفلک !! ما ها به جاشون خجالت میکشیم ... شفا بده خدا :/

 

12. چقدر این دفعه فک زدم D:

تازه همش فکر میکنم یه چیزی مونده :/

 

13. عااااا راستی !! سین دال کجا رفت بی اجازه ؟! ×-×

 

14. خوبید ؟!

 

15. رند شد *-*\