مامان می‌گه وقتی بچه بودم ، صبح‌ها به همه سلام می‌کردم. همه یعنی ، همه چی ! نه فقط خانواده ...

یه بچه‌ی سه ساله رو تصور کنید که صبح ، بعد سلام کردن به مامان و بابا ، می‌ره تو حیاط و می‌گه :

سلام گل‌های زیبا. سلام درختان شاداب. سلام آسمان آبی. سلام خورشید تابان. سلام ...

از کی دیگه این عادت رو گذاشتم کنار ؟! بزرگ شدن خیلی مسخره‌ست ...

از فردا دوباره بهشون سلام می‌کنم. شما هم سلام کنید ، خیلی انرژی مثبت می‌ده ((:

 

بابا می‌گه بچه که بودم ، عاشق وسایل بچگونه بودم [ می‌دونید الان هم هستم یا نه ؟! ]. می‌گه هر چی که تو سیسمونی فروشی ها می‌دیدم ، می‌گفتم بابا برای من از اینا بخر ! بابا هم می‌گفته اینا برای نی‌نی کوچولوهاست. من هم جواب می‌دادم : «پس وقتی کوچولو شدم برام از اینا بخر!»

به بابا می‌گم آخرش هم برام از اونا نخریدی. می‌گه مگه کوچولو شدی ؟!

چرا کوچولو نمی‌شم ؟! چه‌قدر دیگه باید صبر کنم ؟!

 

+ دنبال کننده های خاموش شدن سه تا ! این‌که آنفالو‌ می‌کنید خیلی خوبه ، خوشحال می شم از اینکه می بینم کسی به زور منو نمی خونه ((=

++ چالش سی روز ژورنال نوشتن تموم شد ، پین کردمش بالا ! برید ببینید (=