1. فهمیدم لجبازیمو از کی به ارث بردم ! بابام ... ×___× چند شب پیش تو یکی از قسمت های سریال " خانه ی امن " پای دختره رو قطع کرده بودند و داشت جیغ و ویغ می کرد و انگار می گفت کف پام میخاره :/ و من با دیدن اون صحنه حسااااااااابی حالم بد شد ! اصلا یه چیزی شدم افتضاح ! بابا فهمید من خیلی چندشم شده ، گفت اه کف پای منم میخاره. بعد من گفتم بابا لطفا نگو :/ شروع کرد .... چی نگم ؟ نگم کف پام میخاره ؟ خب آخه کف پام میخاره. واقعا چرا نگم کف پام میخاره ؟ بدت میاد وقتی میگم کف پام میخاره ؟ گفتم نگو دیگه بابا اه :/ گفت چیو نگم ؟ گفتم همون ! گفت من که نمیدونم چی میگی ! گفتم اینکه کف پات میخاره ! گفت من که نمی خواستم بگم کف پام میخاره ! خودت هی میگی کف پام میخاره. و گرنه من اصلا کف پام نمی خاره ! داد زدم باباااااااا ! گفت خب باشه دیگه نمیگم کف پام میخاره. ولی خب اگه کف پام خارید چی ....

خلاصه نزدیک 20 دفعه اون جمله رو تکرار کرد :/

 

2. بعد 10 سال خاک خوردن بلزم توی کشو ، چند وقت پیش داداش کوچیکه برش داشت تا باهاش بازی کنه ! منم که وقتی تصمیم به درس خوندن بگیرم ، همه چی برام جالب میاد :/ رفتم سراغش و دیدم پسرررررر ( خدا نکشتت نرگس ، ببین چه جور افتاده تو دهنم ! ) ، عجب چیز خفنیه =| راستش قبلا ها مامان بابام رو دیوونه کرده بودم که بفرستنم کلاس موسیقی ، ولی خب راضی نشدن :/ برا همین هیچی از نُت و این چیزا نمی فهمم ! رفتم اینترنت و چند تا از آهنگای ابتدایی مثل جوجه جوجه طلایی ، تولدت مبارک ، اون آهوئه که گم شده بود ، توپ سفیدم و اینا رو دانلود کردم و یاد گرفتم. راستش رو بخواید آهنگ اون آهوئه از آهنگ ای ایران برام سخت تر بود :/ یه دفعه که همینجوری داشتم می زدم ، متوجه شدم دارم یکی از آهنگایی رو می زنم که بابا چند سال پیش تو خونه زمزمه شون می کرد :/// برا همین به بابا گفتم آهنگه رو بخونه و منم با بلز آهنگشو زدم ! رفتم تو اینترنت گشتم که کلش رو پیدا کنم ولی نکردم و همین باعث شد خودم کلش رو یاد بگیرم :/ نمی دونم چه جوری کشف کردم نت ها رو ! ولی کاملا با آهنگ همخونی میکنه ، شاید بهم وحی شد :|

 

3. مامانم داشت ازمون می پرسید که برا فردا عدس پلو بذاره یا قیمه ! من گفتم عدس پلو و شروع کردم تعریف کردن ازش .... نمی دونم چی شد یهو بابا گفت آخه کدوم آدم عاقلی عدس پلو رو به قیمه ترجیح میده ؟ گفتم من ! بهم نگاه کرد و گفت : گفتم آدم عاقل !!!!!!! لازمه بگم با خاک یکسان شدم یا خودتون ملاحظه فرمودید D:

 

4. وقت نماز بود و طبق معمول من و داداش کوچیکه داشتیم هم دیگه رو له و لورده و می کردیم ، بابام که نمازش تموم شد معلوم بود از اینکه نفهمیده چی خونده حسابی اعصابش خورده ! رو کرد بهمون و گفت باز وقت نماز شد و شما دوتا شبکه ی مستند شدید ؟! ×____× ( منظورش از شبکه مستند همون برنامه های حیات وحشیه که نشون میده :/ )

 

5. زانوی شلوار داداش کوچیکه یه کوچولو پاره شده بود و من دیدمش !! قیچی برداشتم و باهاش کلی طرح زدم. بعد چون متقارن نبود ، اون یکی زانوشم با قیچی پاره کردم و رفتیم که پدر و مادر رو سوپرایز کنیم D: خدا رو شکر دعوامون نکردن ، دیگه به این کارای من عادت کردن :/ ولی داداش کوچیکه عاشقش شده ، فکر می کنه الان با اون شلوار پاره خیلی خفن و شاخه XD

 

6. تو کتاب نگارش داداش کوچیکه ، یه قسمتی هست که مثل یه جدوله و کلمه ها رو نوشته و بچه ها باید برا اون کلمه ها سوال طرح کنن. یه کلمه " جوان " بود ، داداش کوچیکه براش نوشته " کنکور باید بدهد " !!!!! ترکیدم از خنده وقتی خوندمش XD

 

7. شبکه مستند داشت بچه شیر نشون میداد ، از بس خوشگل بودن گفتم ای کاش ما هم یه دونه بچه شیر داشتیم بزرگش می کردیم ! بابا گفت داریم دیگه ! بیشتر از دوتا صلاح نیست :/